طنز تلخ
درد را از هر طرف نوشتم درد بود ... (فرهنگی ، اجتماعی ، مذهبی ، تاریخی ، ورزشی ...)
درباره وبلاگ


با سلام خدمت همه ی شما بازدید کنندگان محترم این وبلاگ . به وبلاگ من خوش آمدید موضوع اصلی وبلاگ بیان مشکلات جامعه بصورت طنز است تمامی بازدید کنندگان عزیز میتوانند از مطالب این وبلاگ کمال استفاده را ببرند . در ضمن اگر موضوعی مناسب با عنوان وبلاگ در نظر داشتید می توانید در بخش نظرات آنرا مطرح کرده تا در حداقل زمان در وبلاگ قرار داده شود . امیدوارم از مطالب بهره کافی را ببرید . email: sajadgh67@ymail.com
نويسندگان
شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

کلافه ام

درست شبیه لحظه ای که مادربزرگ

نمی تواند سوزن نخ کند ... !

شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

کمی زود بود ولی

دعایت گرفت مادربزرگ 

پیر شدم ....

شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

دیدن لبخند آنهایی که رنج می کشند 

از دیدن اشک انها دردناک تر است ...

دکتر شریعتی

شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

 سردار پرافتخار ایران یعنی هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه میكرد. هرمزان كه یكی از فرمانداران جنگ قادسیّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر و زمانی كه هرمزان در نتیجه خیانت یك نفر با وضعی ناامید كننده روبرو شد، نخست در قلعهای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده تازیها آگاهی داد كه هر گاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد كرد. ابوموسی اشعری نیز موافقت كرد از كشتن او بگذرد و ویرا به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد. با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را كه در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند. (البلاذری، فتوح البُلدان، به تصحیح دكتر صلاحالدیّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468


پس از اینكه تازیها هرمزان را وارد مدینه كردند، ... لباس رسمی هرمزان را كه ردائی از دیبای زربفت بود كه تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را كه «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و ویرا به مسجدی كه عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تكلیف هرمزان را تعیین سازد. عمر در گوشه
ای از مسجد خفته و تازیانهای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش كرد: «پس امیرالمؤمنین كجاست؟» تازیهای نگهبان به عمر اشارهای كردند و پاسخ دادند: «مگر نمیبینی، آن امیرالمؤمنین است.» 

... سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست كمی با هرمزان گفتگو كرد و سپس فرمان داد، او را بكشند.
 

هرمزان درخواست كرد، پیش از كشته شدن به او كمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت كرد و هنگامی كه ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشامیدن آب درنگ كرد. عمر سبب این كار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارد، در هنگام نوشیدن آب، او را بكشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، كشته نخواهد شد. پس از اینكه هرمزان از عمر این قول را گرفت، کیاست به خرج داد و هوش و ذکاوت ایرانی را به رخ بلاهت عرب کشید و در اقدامی زیرکانه و هوشمندانه آب در دستش را با کاسه آن بر زمین انداخت و آن آب روی زمین ریخت. عمرهم که دید مغلوب هوش و فراست و نکته سنجی و کیاست و سیاست ایرانیان شده به ناچار به قول خود وفا كرد و از كشتن او درگذشت.
 
این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند.
 
درود بر ملتی که چنین بر باورهای ملی خود استوار هستند

--

شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

ناصحم گفت که " جز غم، چه هنر دارد عشق؟؟"

برو ای خواجه ی عاقل،هنری بهتر ازین....

"حضرت حافظ"

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

  

چه خیاط ماهری است روزگار ...

که دل هیچکسی را برای من تنگ نیافرید ...!

 

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

 

چه زیبا میگفت اون پیرمرد....

 این روزها آدما رو راحـــت میشه خــرید

چیزی که خریدنش سخته، مرغ و گوشــت و برنجه..!!

یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

فهمیده‌ام که خیلی وقت‌ها؛

 گناه نکردن، نتیجه‌ ی فراهم نبودن «موقعیت» است

 توهمِ «تقوا» برم ندارد ...!

جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 اوباما پس از دیدن این صحنه از حمله نظامی به ایران صرف نظر کرد

جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

جایت سرد است ولی از خدا میخوام که همیشه دلت گرم باشد.
با افتخار به انگشتانه هنرمندت بوسه میزنم

جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

آخر مسابقه بوده و اسپانیایی میبینه که کنیایی خیلی آروم داره میدوه
متوجه میشه که کنیایی فکر میکنه مسابقه تموم شده
برای همین به جای اینکه یک برد غیرمنصفانه بدست بیاره، میره پشت حریفش و خط پایان رو نشونش میده.
توی مصاحبه اش هم گفته که وقتی دیدم سرعتشو کم کرد میدونستم که میتونم ازش جلو بزنم و برنده باشم اما این پیروزی حق من نبود. برای همین رفتم سمتش و خط پایان رو نشونش دادم و اون تونست اول بشه که البته لایق برنده شدن هم بود

چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

 آدم بزرگها ديگر وقت شناختن هيچ چيز را ندارند. 

همه چيزها را ساخته و آماده مي خرند.

 ولي چون كسي نيست كه دوست بفروشد

 آدمها مانده اند بی دوست.

شازده کوچولو

"آنتوان دوسنت اگزوپري"

چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

 

مگر اينكه برفي بيايد و بتوانيم " آدم  بسازيم ! 

 

چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد قاسمی

 

زن بودن کار مشکلی است

مجبوری مثل یک بانو رفتار کنی

مثل یک مرد کار کنی

مثل یک دختر جوان به نظر برسی

و همانند یک خانم مسن فکر کنی.

پيوندها